مرور خاطرات تلخ گذشته ، اشتباه بزرگی است

بایاد خدا

مرور خاطرات تلخ گذشته ، اشتباه بزرگی است، که قطعا حال آدم رو خراب میکنه و کلی سم در ذهن و جان ما ترشح می کند و به مرور انسان را از پا در میاره ، نه اینکه بخواهم بگویم بلافاصله ما را می کشد و از این دنیا میرویم و تمام…. گاهی ما با مرور مکرر گذشته در همین دنیا و در زندگی شخصی خود در حالی که نفس میکشیم و مثل بقیه انسان ها مشغول زندگی هستیم اما روحی و ذهنی یک مرده به حساب می‌آییم. غرق شدن در گذشته و آن هم در خاطرات تلخ و برشمردن اشتباهات و به دنبالش” ای کاش”  “ای کاش” گفتن ها ما را در همین دنیا نابود می‌کند. منم یکی از همین آدم هایی هستم که مرده ای متحرک بودم و خیلی از کارهای زندگی معمولی را انجام می‌دادم؛ تا اینکه پس از یک دوره “کما” معجزه ای به نام فضای مجازی مرا زنده کرد. آنهم نه یکدفعه و ناگهانی،بلکه  ذره_ ذره و تاتی_ تاتی…. دست و پا شکسته و با کمک نازنین دخترم ، با اینترنت _ گوگل _تلگرام و اینستاگرام آشنا شدم . پست هایی که دریافت می‌کردم مانند  قطره های خون در رگهای من جریان زندگی را ایجاد کرد.هرچه در مورد تحول ، تغییر و توسعه فردی میخواستم به دست می‌آوردم و کلی ذوق می کردم. اصلاً انگار تمام این ها یک جایی ، یک جوری برای من گفته شده بودند. انقدر غرق در خوندن مطالب و جستجو بودم که گاهی دخترم به شوخی می گفت چه غلطی کردم بهت یاد دادم با فضای مجازی آشنا بشی! تمام کانال ها و صفحات اینستاگرام و جستجو هام حول محور رشد و کمال و توسعه فردی بود و خیلی حالمو خوب میکرد دریافت اخبار و اتفاقات لحظه به لحظه هم منو از دنیای اطراف با خبر می کرد. واقعاً زندگیم عوض شده بود .نه اینکه عالی شده باشه ،نه،عوض شده بود.حرفهای نزده ام را پیدا کرده بودم حرفهای نشنیده ام را می‌شنیدم و دنیای گمشده ام را از دور و خیلی دور می دیدم .  به گذشته فکر می‌کردم و اشتباها تم جلوی چشمم رژه می‌رفتند…گاهی بسیار تلخ بودند ولی یک چیزی منو به سمت خودش می کشاند .

به شدت ذهنم پرش داشت و انقدر در معرض بمباران اطلاعات قرار گرفته بودم که اصلا نمی توانستم تمرکز کنم . هر جایی که وجود داشت یادداشتی نوشتم هر جا …

الان حداقل ۳۰ _۴۰ دفتر و سررسید دارم که کلی مطلب توش نوشتم .البته  هیچکدام هم به آن یکی ربطی ندارد؛ اما می‌نوشتم تیتر ، جمله، خبرهای علمی ، فرهنگی ، اجتماعی…. آش شله قلمکاری از مطلب… اما چراغی که از دور “سوسو” می زد،مرا افتان و خیزان به سمت خود می کشاند. می‌دانستم که هدفی دارم. اما چیست؟ کجاست ؟و چگونه باید به آن برسم را نمی‌دانستم.

در جنگلی پر از درخت رها شده بودم که باید

درخت اصلی زندگیم را از بین آنها پیدا می‌کردم. کاری سخت و انرژی بر…

کم کم با گروهها و آدم های جدید آشنا شدم، در جلسات شرکت می‌کردم و حرف‌های جدید و گاهی عجیب و غریب می‌شنیدم .بیشترکلمات و اصطلاحاتی که به کار می‌بردند را نمی‌فهمیدم، ولی ادامه می‌دادم کلمه‌ های ناشناخته را می‌نوشتم بعد میرفتم سرچ میکردم ببینم معنی آنها چه می شود .خلاصه که فرض کنید کودکی بامدرک دبستانی ،رفته بودم توی دانشگاه و باید خودمو به بقیه میرسوندم.

 

اولش فکر میکردم آن ادمهای جدید دانشمندند و همه چیز می‌دانند و خوشحال بودم که به آدم فوق‌العاده‌ای دست پیدا کردم .

اما بعد از چند سال به این نتیجه رسیدم که بیشتر آن آدم‌ها ، آدم‌های معمولی هستند ! خیلی معمولی… حتی خیلی‌ها پشت ویترین هستند و در اصل اونی نیستند که نشون میدن و یا چیزهایی که درس میدهند را  خودشون بهش پایبند نیستند. در همین گیر و دار و همچنان به دنبال گمشده ام بودم که با” مهارت‌های زندگی” آشنا شدم و تقریباً به سرنخ‌هایی رسیدم. درسته ،”مهارت‌های زندگی” من به دنبال[ اصول اولیه زندگی] بودم .

اصول اولیه و پایه‌های زندگی بشر…

قبل از ازدواج و زندگی زناشویی چه چیزهایی لازمه ؟

قبل از پدر و مادر شدن چه چیزهایی لازم است؟ قبل از دکتر شدن، معلم و استاد شدن ، قبل ازتبدیل شدن به  هر چیزی شده یک بذرهایی لازمه کاشته بشه، یک ستون هایی پایه‌ریزی بشه، یک اصولی برای انسان شدن و انسان بودن و انسان ماندن لازمه که عدم وجود این اصول یا کم و زیاد کردن آنها اختلال در زندگی ایجاد کرده و ایجاد میکنه و ایجاد خواهد کرد.

این گونه بود که مدرسه توسعه علوم زندگی شکل گرفت .

 

و تازه این اول راه……

مریم قیصری(شکورا)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *